رمان(عشق)پارت۱۱۳
«یک هفته بعد». «عروسی». یاسمین:به به خواهرمو کشتی الانم داری ازدواج میکنی امیدوارم بدبخت بشی هم تو هم اون ایپک. عمر:لطفا برو. ایپک:عشقم یاسمین چیکارت داشت؟. عمر:به تو چه،درضمن من عشقت نیستم. ایپک:بگذریم عاقد اومد بیا بریم پایین. .......... عاقد:خب حالا که جوونا همو میخوان منم از طرف شهرداری اینجا حاضر شدم تا شما رو به هم برسونم....آقای عمر ارن حاضرید تا با ایپک کورهان در خوشی و ناخوشی،سلامتی و ناتوانی،...زندگی کنید؟. عمر:(با اشک و یکم مکث)بله. فرید:عه عمر جون نمیدونستم انقد خواهرمو دوست داری که از خوشحالی گریه میکنی عزیزدلم. عمر:(با عصبانیت) دقیقا. عاقد:خانم ایپک کورهان آیا حاضرید تا در خوشی و ناخوشی،سلامتی و ناتوانی با عمر ارن زندگی کنید؟. ایپک:با کمال میل بلههه. عاقد:با اختیاری که از طرف شهرداری به من داده شده شما دو نفر رو زن و شوهر اعلام میکنم. «شب». ایپک:کجا میری؟. عمر:نکنه توقع داری بغلت بخوابم؟. ایپک: معلومه خب زن و شوهریم. عمر:خودتم میدونی که فقط رو کاغذه و من هیچ علاقه ای به تو ندارم؛بگذریم دارم به کی میگم تو که نمیفهمی من میرم رو کاناپه میخوابم. «۱ سال بعد». سوسن:بسه دیگه چقدر میخوای عذابم بدی بزار برم. فرید:تو چقدر بدبختی اون عمری که انقد عاشقشی تا فهمید مردی ازدواج کرد الان یه ساله ازدواج کرده خبر داری؟. سوسن:حرف مفت نزن اون ازدواج نکرده. فرید:کرده با خواهرم ازدواج کرده. سوسن:.........
- ۱.۹k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط